نقل است: پس از آن که امام رضا(ع) به ایران آمدند گروهی برای دیدار با آن حضرت خود را به محل زندگی ایشان رساندند و چون خود را شیعۀ علی(ع) معرفی کردند حضرت آنها را نپذیرفت و این درخواست و نپذیرفتن هرروزه تا دو ماه به درازا کشید و در پایان، حضرت به آنها اجازۀ ورود داد و به آنها فهماند که چون رفتار شما با شیعه علی(ع) نمی‌خواند؛ شما در نهایت مُحِب و دوستدار او هستید و نه شیعۀ او.

 

بررسی اعتبار سند و منبع این روایت
این روایت، در تفسیر منسوب به امام عسکری(ع) آمده (ص312 تا 314) و از آنجا به الاحتجاج و البرهان و بحار الأنوار راه پیدا کرده است. تفسیر یادشده کتابی است که به دلیل راویان ناشناخته‌ای که دارد و نیز مشکلات اساسی در محتوایش، ضعیف شمرده می‌شود (ر.ک تاریخ حدیث شیعه، طباطبایی، ج1 ص357). افزون بر این بی‌اعتمادی که بر کل کتاب سایه افکنده است؛ روایت مورد نظر را هم بی‌هیچ سندی نقل کرده است. این یعنی نهایت ضعف سندی برای یک روایت. بیفزایم که این متن یا مشابه آن، در منبع دیگری نیامده است تا بتوان از آن راه، کاستی سندی‌اش را جبران کرد. بی‌اعتنایی محدثان نامدار و کهن شیعه به این روایت را هم نباید نادیده گرفت.

بررسی اعتبار محتوایی این روایت
با درنگ در این روایت، به ویژه رفتاری که از امام رضا(ع) با مردمی عادی و دلبسته به ایشان، گزارش می‌کند؛ اینکه آنها را شصت‌بار از در خانۀ خود براند تنها برای باوری که به شکل دقیق و عمیق آن را نداشتند آن هم چون آن را نمی‌دانستند و یا اشتباه در کاربرد یک واژه به‌جای واژه‌ای دیگر، آن هم از روی بی‌خبری؛ با شناختی که ما از پیشوایان دین (ع) داریم نمی‌سازد.

جمع‌بندی
نمی‌توان این روایت را صادرشده از معصوم(ع) دانست و به آن، به عنوان روایت امام رضا(ع) استناد کرد.

سوگمندانه برخی، این روایت را خوانده و با پذیرش قطعی آن و شرحی که به آن می‌دهند جماعت شیعه را که عاشقانه خود را شیعۀ خاندان پاک پیامبر(ص) می‌دانند و به این نام افتخار می‌کنند سرزنش ‌کرده به آنها می‌گویند که چون شما نیز در کارتان کاستی هست حق ندارید خود را شیعه بدانید.

 

می‌گویم:
1. استناد به این روایت نادرست است.
2. باید دانست که واژۀ شیعه، جدا از معنای لغوی، دو کاربرد دیگر نیز دارد که در ادامه از آنها سخن می‌گوییم؛ معناهایی که در مانند شرح بالا به آن توجه نمی‌شود:


الف. شیعه در باور 
کسی است که به رهبرى امت از سوى على(ع) پس از پیامبر(ص) معتقد باشد و اینکه او جانشین پیامبر در همۀ امورى است که به او مربوط است، جز پیامبرى و نزول وحى (سیمای عقاید شیعه، سبحانی، ص23). برای شیعه در این کاربرد، معناهای دیگری هم گفته‌اند (بنگرید به مقالۀ شیعه و تشیع؛ مفهوم‌شناسی، ماهیت و خاستگاه، علی آقانوری)؛ ولی به نظر، بهترین تعریف را أبان‌بن‌تَغلِب به دست داده است. او که نزد امامان باقر و صادق علیهما‌السلام از جایگاه علمی و معنوی بس ممتاز برخوردار است؛ در تعریف شیعه می‌گوید:
الشیعة الذین إذا اختلف الناس عن رسول الله(ص) أخذوا بقول علیّ(ع) و إذا اختلف الناس عن علیّ أخذوا بقول جعفربن‌محمد(ع)؛ شیعیان کسانی هستند که در اختلاف پس از رسول خدا(ص) پیرو گفته‌های علی(ع) هستند و در اختلاف پس از امام سجاد(ع) پیرو گفته‌های امام باقر(ع) اند. (رجال نجاشی، ص12) 
به سخن دیگر: شیعه کسی است با این اعتقاد، که پس از پیامبر(ص) هر گاه امر، دایر میان علی(ع) و غیر او شد؛ باید از علی(ع) پیروی کرد و به همین شکل تا امام دوازدهم(ع).

 

ب. شیعه در رفتار 
شیعه در این کاربرد که از روایات دانسته می‌شود کسی است که در عمل، به بایسته‌های دین پایبند است و از نبایدهای آن به شدت پرهیز می‌کند. بخش قابل توجهی از روایاتی که در منابعی مانند صفات الشیعة مرحوم شیخ صدوق آمده است و در آنها ویژگی‌های شیعه بیان شده است بیانگر این معنا هستند؛ مانند این روایت امام صادق(ع):
وَ اللَّهِ مَا شِیعَةُ عَلِیٍّ(ص) إِلَّا مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ وَ خَافَ عِقَابَهُ؛ به خدا سوگند، تنها کسی شیعه على(ع) است که شکم و شرمگاهش را از حرام نگه دارد و تنها براى رضای خدا کار کند و به پاداش او امیدوار باشد و از کیفرش بهراسد. (صفات الشیعة، ص7)

 

بنابراین ما در منابع، با دو تعریف از شیعه روبرو هستیم که یکی ناظر به عقاید است و دیگری به اعمال، که این دو را نباید با هم درآمیخت.
آنچه امروز از واژۀ شیعه به ذهن می‌رسد و عموم جامعه در کابردهای خودشان قصد می‌کنند؛ شیعه در برابر سنّی یعنی معنای «شیعۀ در باور» است. در این کاربرد، هر کس که باور یادشده را داشته باشد شیعه است؛ گرچه در همۀ زندگی‌اش، دو رکعت نماز هم نخوانده باشد. بیرون‌کردن افرادی با این اعتقاد از دایرۀ شیعه‌گری، با استناد به روایت صفات شیعه، کاری نادرست با پیامدهای ناگوار است. سوگمندانه کم نیستند کسانی که این دو را بهم آمیخته؛ روایات «شیعۀ در رفتار» را می‌خوانند و به مردم می‌گویند شما «شیعۀ در باور» نیستید.

 

نمونه‌ای روشن برای گفتۀ بالا

محمدرضا پهلوی، نامی آشنا برای ما ایرانیان است؛ اگر کسی از زندگی او بی‌خبر است کتاب «یادداشت‌های عَلَم» را بردارد و بخواند. 
پرسش: او از نظر اعتقادی، پیرو کدام دین و مذهب شمرده می‌شود؟ 
پاسخ: مسلمان و شیعه. بی‌گمان هیچ‌کس نمی‌تواند او را از نظر عقیده، نامسلمان یا مسلمانی سنی‌مذهب بداند؛ گرچه او بر اساس گزاراش‌های تاریخی، در عمل، با «شیعۀ در رفتار» همخوانی ندارد.
خاطرۀ زیر گویای اعتقاد و پایبندی نسبی خانوادۀ او به مذهب تشیع است:
سید طالب رِفاعی روحانی شیعی عراقی، رهبر شیعیان قاهره و نمایندۀ آیت‌الله محسن حکیم در زمان مرگ محمدرضا (1359 خورشیدی)، کسی است که بر جنازۀ او نماز خواند و او را تلقین داد؛ در کتاب  أمالی السید طالب الرِّفاعی که روایت خاطرات اوست می‌گوید:
فرح، همسر شاه، تأکید داشت که نماز بر اساس مذهب شیعه خوانده شود. (به نقل از تاریخ ایرانی)

 

اشکالی دیگر بر روایت 

افزون بر اشکالی که در محتوای این روایت، نشان دادیم (برگرداندن شصت‌بارۀ گروهی از مردم عوام و علاقه‌مند به دیدار، از سوی امام رضا علیه‌السلام)؛ این اشکال هم چشم‌گیر است که آنها پس از ورود، محضر امام(ع) سلام عرض کردند؛ ولی امام، جواب سلام آنها را نداد (فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ، فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْهِم‏).

 

در حالی که دادنِ جوابِ سلام از واجبات مسلّم است که هم قرآن به آن دلالت دارد: وَ إِذٰا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا (نساء:86) و هم روایات. پیامبر(ص) فرمود: السَّلَامُ تَطَوُّعٌ وَ الرَّدُّ فَرِیضَةٌ (کافی ج2 ص644) و استثنایی هم ندارد. حتی بر نمازگزاری که در حال اقامه نماز است نیز واجب است که جواب سلام را بدهد؛ مگر آن که سلام، واقعی نباشد (موسوعه امام خوئی ج15 ص487) . در وجوب جواب سلام؛ چه در حال نماز و چه در غیر آن اختلافی وجود ندارد (حدائق ج9 ص67). 

 

یکی از معیارهای نقد حدیث، مخالفت آن با آموزه‌های مسلّم آیات و روایات؛ مانند همین، واجب‌بودنِ جوابِ سلام است.

 

بر این پایه، روایتی که خلاف این را گزارش کند؛ پذیرفتنی نیست؛ دست‌کم آن بخشش. گرچه همین اندازه هم، اصل اعتبار آن روایت را مخدوش کرده و اگر مانند روایت مورد بحث، تعداد این مشکلات فزونی یابند نمی‌توانیم آن روایت را صادره از معصوم(ع) بدانیم.

 

نمونۀ دیگر از این دست، نقلی مشهور است که می‌گوید: عمر و ابوبکر به حضرت فاطمه(س) سلام کردند و حضرت، جواب سلام آنها را نداد (سَلَّمَا عَلَیْهَا فَلَمْ تَرُدَّ عَلَیْهِمَا). همین اشکال محتوایی که گفتیم بر این روایت هم وارد است؛ یعنی نمی‌توانیم دست‌کم این بخش از آن را بپذیریم. روایتی که تنها شیخ صدوق آن را نقل می‌کند و از نظر سندی هم ضعیف است (علل الشرائع ج1 ص187). 

 

سوگمندانه برخی بجای زدودن این نسبت‌های ناروا از ساحت خاندان پاک پیامبر(ص)؛ برای پذیرش آن، دست به توجیهات بدتر از گناه می‌زنند (بنگرید). بدتر از گناه گفتم؛ چون نوسنده، در متن این توجیه، تهمتی به امام علی(ع) زده است. او در توجیه خود نوشته است: «چنانچه حضرت علی پاسخ سلام دختران جوان را نمی‌دادند.» این نسبت گناه به امام علی(ع) در واقع، فهم نادرست نویسنده از این روایت است: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) یُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ کَانَ یَکْرَهُ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ (کافی ج2 ص648) ؛ امام علی(ع) به زنان سلام می‌کرد؛ ولی خوش نداشت به زنان جوان سلام کند؛ نه آنکه جواب سلام زنان جوان را نمی‌داد. فراموش نکنیم که همین جمله دوم هم به شدت محل نقد و نظر است.

 

کانال تلگرام :