آقای سروش، وحی را به کارگیری حس نهان میداند؛ حسی جدا از حواسِ پنجگانه.
او میگوید: «وحی چیزی نیست مگر اینکه آدم حس نهان خودش را به کار بگیرد و با آن حس نهان چیزی را بشنود یا چیزی را کشف کند یا چیزی را بگوید»
برداشت بنده از این سخن و البته ادامۀ آن که شنیدن نالۀ ستون حنانه را مثال میزنند تعمیم وحی از پیامبران به دیگران است؛ بر اساس این فهم، میگویم:
وحی که یا از جنسِ دانش است یا گرایش، آن است که از بیرونِ جان بر دل نشیند (أوحینا إلیک قرآناً عربیاً ؛ أوحینا إلیهم فعلَ الخیرات).
دیگر اینکه وحی، در اصطلاح رایجِ آن (وحی رسالی)، عمومی نیست؛ افاضهای است اختصاصی از خدا بر کسانی که خود میداند و بس (الله اعلم حیث یجعل رسالته).
بله، ما معتقدیم که اگر آدمی این دهان و چشم و گوش سر را از گناه و لغو بربندد آنچه نادیدنی است آن بیند و شِنَود و گوید؛ اما این امور را به «کشف» میگویند، نه «وحی».
پس برای آدمی که توانست آن حسِ درون را به کار گیرد، در انتظارِ «کشف» نشستن روا است و خیالِ نزول «وحی» خطا اندر خطا.
اگر هم مراد ایشان وحی نامیدن هر دریافتِ غیر عادی است، مانعی ندارد فقط باید به مخاطب، اختصاصی بودن وحی رسالی را گوشزد کرد.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.