دیشب هر جور که بود خودم را به قم رساندم. بعد از نماز صبح نشستم و با دقت درسی را که باید ساعت 10 می دادم مطالعه کردم. منابع جانبی را هم دیدم و کتاب و یادداشت ها در دست، محکم و استوار راهی محل تدریس شدم.
هیچکس نبود، اصلاً حوزه رسماً تعطیل بود. باورم نمی شد. رفتم سراغ کلاسم. به آرامی در را باز کردم به این امید که شاید یک بیکاری مثل من روی صندلی نشسته باشد؛ اما دریغ! دیگر باورم شد که حوزه تعطیل است؛ برای پیاده روی اربعین.
صدا را آزاد کردم و در آن راهروی سوت و کور، بلند گفتم: این است حوزه ای که در آن درس می خوانیم.
تا دلت بخواهد و میلت بکشد در آن تعطیلی بوده است و تولید هم می شود؛ رسمی و غیرِ رسمیِ جدی تر از رسمی.
در همین حوزه می گویند: غذای روح مهمتر از غذای جسم است؛ می پرسم: تعطیلی نانوائی ها بیشتر است یا حوزه؟