پس از سالها (حداقل بیست سال) مطالعات اسلام شناسی و معاشرت با جوامع گوناگون مسلمان داخلی و خواندن سیرۀ برخی ندیده ها، دو گروه از جماعت مسلمین نظرم را به خودش جلب کرد:


گروه اول:

1. معتقدند همه جز خودشان گمراهند و یا حداقل فاصلۀ زیادی با مقام ملکوتی ایشان دارند برای همین در دل و گاه در عمل، احترامی برای دیگران قائل نیستند.

2. باور دارند هر چه می گویند و می کنند وحی مُنزَل است و دلیل نمی خواهد؛ اما دیگران به دلیل مخالفت با ایشان ضمن آنکه «دین ستیز» نامیده می شوند باید برای سفیدی «ماست» هم دلیل اقامه کنند.

3. احکام خاصی برای خود دارند؛ مثلاً: فی نفْسه، سخن گفتنِ زنْ با نامحرم حتی سلام به میهمان را حرام؛ پوشاندن وجه و کفین در زنان و ارسال لحیه در مردان و نیز اظهار نظر در هر موضوعی را واجب می دانند. 

4. با این توجیه که رعایت شأن لازم است برای زیارت، ولیمه و هدیه، عروسی و عزا (خرید قبر)، صلۀ رحم، نجومی خرج می کنند و  آن را از اوجب واجبات می دانند؛ اما کمک به نیازمندان واقعی در نظرشان، مستحبی است که گاهی چشیدنش بد نیست.

5. گناه از دیگران را سبب کفر دانند و از خود به مدد توجیهاتی که در آن تبحر عجیب دارند انجام تکلیف شمارند. 

6. در معاشرت با دیگران، وظیفه ای جز نهی از منکر نمی شناسند.

7. استخاره در هر کاری، نزدشان معتبرتر از عقل و مشورت است.

8. به دلیل داشتن ظاهری خاص، خود را مجاز به انجام هر کاری و زدن هر حرفی می دانند.

9. این گروه نیازی به طیّ مدارج علمی ندارند؛ چرا که در تمام رشته ها به ویژه دین شناسی، مجتهد، به دنیا می آیند و اگر هم گذرشان به حوزه افتاده باشد شبهۀ اعلمیت شان جدی است.


گروه دوم:

1. رساله را در حد خودش قبول دارند و به آن عمل می کنند و اهل توجیه و بازی با دین و دینْ نامیدنِ سلایق خود نیستند.

2. دین را فقط رساله نمی دانند. در باورشان اخلاق، ادب، احترام به شخص و حقوق دیگران، بخش مهمی از دین است.

3. غمشان کار خود و همّشان باز کردن گره از کار مردم است.

4. در معاشرت با ایشان هر بی دینی، به دین علاقه مند می شود.

5. دیگران را نزد خدا عزیزتر از خود می دانند.

6. برای دعوت به دین، دستشان بیشتر از زبانشان کار می کند.

7. آنچه در قرآن و سیره از خوبان آمده، در آنها می توان دید.


تو ای جان! از گروه اول بترس و بگریز و بندگان خدا را از ایشان بترسان و ابدا به فکر اصلاح ایشان نباش که بیهوده است.

اما گروه دوم؛ هر کجا که نفری از ایشان را یافتی در خدمتش باش که راه همین است.


از گروه اول:

چند سال پیش یکی از بازاری‌ های تهران از من خواست که قرآن را ترجمه کنم تا ایشان آن را چاپ و با قیمت ارزان در میان مردم پخش کند. حق‌ الزحمه خوبی هم می‌ داد. به ایشان گفتم: مگر شما نمی‌ خواهید با ترجمه و چاپ قرآن، مردم قرآنی‌ تر شوند؟ گفت: بله. گفتم: الان ترجمه‌ های خوبی از قرآن در دسترس مردم است. برای چاپ و پخش قرآن هم الحمدلله بانی و خیّر کم نیست. شما بیایید این پول را صرف تعمیر یکی از مدارس کهنۀ تهران یا هر شهر دیگری بکنید و بر سردر همان مدرسه بنویسید: «هزینه تعمیر این مدرسه را یکی از دوستداران قرآن تأمین کرده است.» این روش، دانش‌ آموزان آن مدرسه و خانواده‌ های آنان را به قرآن راغب‌ تر و علاقه‌ مندتر می‌‌ کند.


گفت: شب اول قبر، قرآن به داد من می‌ رسد؛ نه میز و نیمکت‌ های مدرسه. رفت و دیگر برنگشت. (خاطره از استاد رضا بابایی)


کانال تلگرام :