حوادثی می بینیم یا می شنویم تلخ تر از زهر. رنج آور تر اینکه نه از فرط تنبلی؛ به واقع نمی توانیم کاری کنیم. اینجاست که از ته دل از خدا می خواهیم که خودش بساط این ظالمان را جمع کند و طومارشان را در هم بپیچد.

بعد که می بینیم آن حرامیان، یک مو از سرشان کم نشد و صدای عربده شان گوش فلک را کر می کند می مانیم در کار خودمان و سکوت خدایمان.

اما فی الجمله باید دانست که عالم را حسابی است و کتابی، و ظلم همانگونه که ناپایدار است بی جواب هم نخواهد ماند؛ از سوی همان که صاحب و مدیر و رب این عالم است؛ یکی را زود می زند و دیگری را دیرتر به همان حسابی که صد البته خود بهتر می داند.

اما اگردست و دهان مدافعان بسته بود و حرامیان به ساحت دین او حمله کردند و به ظاهر حرمتش شکستند و او چیزی نگفت؛ نه از سر عجز است ـ معاذالله ـ که بی نیازیش به عبادت خلق و بی گزندیش از معصیت همگان را به رخ می کشد.

استاد جعفریان بخشی از تاریخ مغول را اینگونه گزارش کرده است: 

«چنگیزخان به مطالعه حصار و شهر [بخارا] در اندرون آمد و در مسجد جامع راند و در پیش مقصوره بایستاد و .. بر دو سه‏ پایه منبر برآمد و فرمود که ... صنادیق مصاحف به میان صحن مسجد مى‏ آوردند و مصاحف را در دست و پاى مى انداخت و صندوقها را آخر اسبان مى‏ ساخت ...و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته... درین حالت امیر امام جلال الدّین علىّ ... روى به امام عالم رکن الدّین امام‏زاده .. گفت: مولانا چه حالتست؟.. مولانا امام‏زاده گفت: خاموش باش! باد بى ‏نیازى خداوند است که مى‏ وزد سامان سخن گفتن نیست.»